داداش ابراهیم

طرح دوستی با شهید ابراهیم هادی

داداش ابراهیم

طرح دوستی با شهید ابراهیم هادی

داداش ابراهیم

=========================
وقتی اسم کانال می آید:
سرمایی ها یاد کانال کولر می افتند
سیاست مداران یاد کانال بین دریاها می افتند
رسانه ای ها یاد کانال تلویزیون می افتند
اما عاشقان شهدا...
عاشقان شهدا به یاد کانال کمیل و حنظله می افتند
لطفا به این کانال توجه کنید،چون اگر این کانال از یاد بره ،کانال های دیگه جاشو میگیره...
نحن ابناء الخمینی
=========================
ما سینه زدیم بی صدا باریدند…
از هرچه که دم زدیم آنها دیدند…

ما مدعیان صف اول بودیم….
از آخر مجلس شهدا را چیدند…
=========================
عهدنامه با شهید
با دوست شهیدم عهد می بندم پای رفاقت او تا لحظه شهادت خودم ، خواهم موند و از تذکرات دوستانه او به هیچ وجه رو بر نمی گردونم .
امضا سیدمحمدیعقوبی
دوشنبه پانزده تیر سال 1394
نوزده رمضان 1436 (شب قدر)
=========================

دوست شهیدت کیه !؟
جستجو
نویسندگان
شبکه های اجتماعی

آپارات اینستاگرام سروش

آپارات       اینستاگرام          سروش

تلگرام گوگل پلاس فیسبوک

تلگرام      گوگل پلاس      فیسبوک

بله بیسفون ایتا

بله            بیسفون          ایتا

آیگپ گپ هورسا

آیگپ              گپ         هورسا

نماشا فیسنما کلوب

نماشا          فیسنما          کلوب

یوتیوب توییتر روبیکا

یوتیوب            توییتر             روبیکا

تماشا نمایش شبکه ما

تماشا           نمایش             شبکه ما

دالفک Mp4 imageplus

دالفک             imageplus            Mp4

جعبه با هم نزدیکا

جعبه            با هم            نزدیکا

پینترست لینکدین ردیت

پینترست            لینکدین            ردیت

ویرگول

ویرگول

آخرین نظرات

قسمت پنجم:ورزش باستانی + صوت

پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۲۵ ب.ظ

قسمت پنجم ورزش باستانی

جمعی از دوستان شهید

 

اوایل دوران دبیرستان بود که ابراهیم با ورزش باستانی آشنا شد و شبها به زورخانه حاج حسن می ‌رفت.
حاج حسن توکل معروف به حاج حسن نجار، عارفی وارسته بود. او زورخانه‌ای نزدیک مدرسه ابوریحان داشت و ابراهیم هم یکی از ورزشکاران این محیط ورزشی و معنوی شد. 
حاج حسن، ورزش را با یک یا چند آیه قرآن شروع می ‌کرد و سپس حدیثی می ‌گفت و ترجمه می کرد. بیشتر شبها، ابراهیم را می ‌فرستاد وسط گود، او هم در یک دور ورزش، معمولاً یک سوره قرآن ، دعای توسل و یا اشعاری در مورد اهل بیت می ‌خواند و به این ترتیب به مرشد هم کمک می ‌کرد.
از جمله کارهای مهم در این مجموعه این بود که هر زمان ورزش بچه‌ها به اذان مغرب می‌رسید بچه‌ها ورزش را قطع می‌کردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت می‌خواندند.
به این ترتیب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب، درس ایمان و اخلاق را در کنار ورزش به جوان‌ها می‌آموخت. 
فراموش نمی‌کنمکه یکبار بچه‌ها پس از ورزش در حال پوشیدن لباس و مشغول خداحافظی،که یکباره مردی سراسیمه وارد شد!بچه خردسالی را نیز در بغل داشت.
 با رنگی پریده و با صدائی لرزان گفت: حاج حسن کمکم کن. بچه‌ام مریضه، دکترا جوابش کردند. داره از دستم میره.  نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا کنید. تو رو خدا... و بعد شروع به گریه کرد. 
ابراهیم بلند شد و گفت: " لباساتون رو عوض کنین و بیائید توی گود.
خودش هم آمد وسط گود. آن شب ابراهیم در یک دور ورزش، دعای توسل رو با بچه‌ها زمزمه کرد و بعد هم از سوزدل برای آن بچه دعا کرد آن مرد هم با بچه‌اش در گوشه‌ای نشسته بود و گریه می‌کرد.   
دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه‌ها روز جمعه ناهار دعوت شدید! با تعجب پرسیدم: کجا !؟
گفت:" بنده خدائی که با بچه مریض آمده بود، همان آقا دعوت کرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشکل بچه‌اش برطرف شده. دکتر هم گفته بچه‌ات خوب شده. برای همین ناهار دعوت کرده.  
برگشتم و ابراهیم را نگاه کردم. مثل کسی که چیزی نشنیده،  آماده رفتن می‌شد ، اما من شک نداشتم، دعای توسلی که ابراهیم با اون شور و حال عجیب خواند کار خودش را کرده بود.  

 

***

 

بارها می‌دیدم که با بچه‌هائی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق می‌شد. آنها را جذب ورزش می‌کرد و به مرور به مسجد و هیئت می کشاند. 
یکی از آن ها که خیلی از بقیه بدتر بود. همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش می‌گفت! اصلاً چیزی از دین نمی‌دانست. نه نماز و نه روزه، به هیچ چیز هم اهمیت نمی‌داد. حتی می‌گفت: تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفتم.به ابراهیم گفتم:آقا ابرام اینها کی هستند دنبال خودت میاری!؟؟ با تعجب پرسید:چطور، چی شده؟!
گفتم:دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شد. بعد هم آمد کنار من نشست.حاج آقا داشت صحبت می‌کرد و از مظلومیت امام حسین (ع) و از کارهای یزید می‌گفت
این پسر، خیره خیره و با عصبانیت گوش می‌کرد. وقتی چراغ‌ها خاموش شد. به جای اینکه اشک بریزه، مرتب فحش‌های ناجور به یزید می داد !!
ابراهیم داشت با تعجب گوش می‌کرد،یکدفعه زد زیر خنده، وبعد گفت:عیبی نداره، این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده، مطمئن باش با امام حسین(ع) که رفیق بشه تغییر می کنه. ما هم اگر این بچه‌ها رو مذهبی کنیم هنر کردیم.  
دوستی ابراهیم با این پسر به آنجایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار گذاشت.او یکی از بچه‌های خوب ورزشکار شد.چند ماه بعد و در یکی از روزهای عید، همان پسر را دیدم.بعد از ورزش یک جعبه شیرینی خرید و  پخش کرد.
بعد گفت:رفقا من مدیون همه شما هستم، من مدیون آقا ابرام هستم. از خدا خیلی ممنونم. من اگه با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و...
ما هم با تعجب نگاهش می‌کردیم.با بچه ها  آمدیم بیرون می‌رفتم،توی راه به کارهای ابراهیم دقت می کردم.
چقدر زیبا یکی یکی بچه‌ها رو جذب ورزش می‌کرد و بعد هم آن ها را به مسجد و هیئت می‌کشاند. و به قول خودش می‌انداخت تو دامن امام حسین (ع).

یاد حدیث پیامبر به امیرالمؤمنین (ع) افتادم که فرمودند: «یا علی، اگر یک نفر به واسطه تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر آن می‌تابد بالاتر است».
از دیگر کارهائی که در مجموعه ورزش باستانی انجام می‌شداین بود که بچه‌ها به صورت گروهی به زورخانه‌های دیگر می‌رفتند و آنجا ورزش می‌کردند. یک شبِ ماه رمضان هم ما به زورخانه‌ای درکرج رفتیم.
آن شب را فراموش نمی‌کنم. ابراهیم شعر می‌خواند.دعا می‌خواندو ورزش می‌کرد. مدت طولانی بود که ابراهیم در کنارگود مشغول شنای زورخانه‌ای بود و شاید چند سری بچه‌های توی گود عوض شدند، ولی ابراهیم همچنان مشغول شنای زورخانه ای بود. چند سری بچه های داخل گود عوض شدند،اما ابراهیم همچنان مشغول شنا بود.و اصلاً به کسی توجه نمی‌کرد. 
پیرمردی که در بالای سکو نشسته بود و به ورزش بچه ها نگاه می‌کرد. پیش من آمد.ابراهیم را نشان داد و با ناراحتی گفت:"آقا، این جوان کیه؟!با تعجب گفتم : چطور مگه!؟ گفت: «من که وارد شدم، ایشان داشت شنا می‌رفت.من با تسبیح، شنا رفتنش رو شمردم.تا الان هفت دور تسبیح رفته یعنی هفتصد تا شنا!تو رو خدا بیارش بالا الان حالش به هم می خوره» وقتی ورزش تمام شد ابراهیم اصلاً احساس خستگی نمی‌کرد. انگار نه انگار که  حدود چهار ساعت شنا رفته!
البته ابراهیم این کارها را برای قوی شدن انجام می‌داد.همیشه می‌گفت: برای خدمت به خدا و بندگانش، باید بدنی قوی داشته باشیم. مرتب دعا می‌کردکه: خدایا بدنم رو برای خدمت کردن به خودت قوی کن .
ابراهیم در همان ایام یک جفت میل و سنگ بسیار سنگین برای خودش تهیه کرد.حسابی سر زبانها افتاده و انگشت نما شده بود. اما بعد از مدتی دیگر جلوی بچه‌ها چنین کارهائی را انجام نداد و می‌گفت: این کارها باعث غرور و غفلت انسان می‌شه. 
می‌گفت:مردم به دنبال این هستندکه چه کسی قوی‌تر از بقیه است. من اگه جلوی دیگران ورزش‌های سنگین رو انجام دهم باعث ضایع شدن رفقام می‌شم. در واقع خودم رو مطرح کرده‌ام و این کار اشتباه است.
بعد از آن وقتی میاندار ورزش بود و می‌دید که شخصی خسته شده و کم آورده سریع ورزش را عوض می‌کرد.

اما بدن قوی ابراهیم یکبار قدرتش را نشان داد و آن، زمانی بود که سید حسین طحامی قهرمان کشتی جهان و یکی از ارادتمندان حاج حسن به زورخانه آمده بود و با بچه‌ها ورزش می‌کرد.

 

قسمت پنجم را گوش کنید

قسمت پنجم

منبع:

کتاب سلام بر ابراهیم 1

تارنمای شهید ابراهیم هادی

نظرات  (۱)

۰۱ دی ۹۴ ، ۱۶:۵۰ محمدرضا سلمانیان نژاد
موقع خواندن این مطلب اشک دراومد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی