داداش ابراهیم

طرح دوستی با شهید ابراهیم هادی

داداش ابراهیم

طرح دوستی با شهید ابراهیم هادی

داداش ابراهیم

=========================
وقتی اسم کانال می آید:
سرمایی ها یاد کانال کولر می افتند
سیاست مداران یاد کانال بین دریاها می افتند
رسانه ای ها یاد کانال تلویزیون می افتند
اما عاشقان شهدا...
عاشقان شهدا به یاد کانال کمیل و حنظله می افتند
لطفا به این کانال توجه کنید،چون اگر این کانال از یاد بره ،کانال های دیگه جاشو میگیره...
نحن ابناء الخمینی
=========================
ما سینه زدیم بی صدا باریدند…
از هرچه که دم زدیم آنها دیدند…

ما مدعیان صف اول بودیم….
از آخر مجلس شهدا را چیدند…
=========================
عهدنامه با شهید
با دوست شهیدم عهد می بندم پای رفاقت او تا لحظه شهادت خودم ، خواهم موند و از تذکرات دوستانه او به هیچ وجه رو بر نمی گردونم .
امضا سیدمحمدیعقوبی
دوشنبه پانزده تیر سال 1394
نوزده رمضان 1436 (شب قدر)
=========================

دوست شهیدت کیه !؟
جستجو
نویسندگان
شبکه های اجتماعی

آپارات اینستاگرام سروش

آپارات       اینستاگرام          سروش

تلگرام گوگل پلاس فیسبوک

تلگرام      گوگل پلاس      فیسبوک

بله بیسفون ایتا

بله            بیسفون          ایتا

آیگپ گپ هورسا

آیگپ              گپ         هورسا

نماشا فیسنما کلوب

نماشا          فیسنما          کلوب

یوتیوب توییتر روبیکا

یوتیوب            توییتر             روبیکا

تماشا نمایش شبکه ما

تماشا           نمایش             شبکه ما

دالفک Mp4 imageplus

دالفک             imageplus            Mp4

جعبه با هم نزدیکا

جعبه            با هم            نزدیکا

پینترست لینکدین ردیت

پینترست            لینکدین            ردیت

ویرگول

ویرگول

آخرین نظرات

قسمت ششم:پهلوان

سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۲۴ ب.ظ

قسمت ششم پهلوان

حسین الله کرم

 

سید حسین طحامی (کشتی گیر قهرمان جهان) به زورخانه ما آمده بود و با بچه ها ورزش می کرد.
هر چند مدتی بود که سید به مسابقات قهرمانی نمی رفت، اما هنوز بدنی بسیار ورزیده و قوی داشت. بعد از پایان ورزش رو کرد به حاج حسن و گفت: حاجی، کسی هست با من کشتی بگیره؟
حاج حسن نگاهی به بچه ها کرد و گفت: ابراهیم، بعد هم اشاره کرد؛ برو وسط گود.
معمولاً در کشتی پهلوانی، حریفی که زمین بخورد، یا خاک شود می بازد.
کشتی شروع شد. همه ما تماشا می کردیم. مدتی طولانی دو کشتی گیر درگیر بودند. اما هیچکدام زمین نخوردند.
فشار زیادی به هر دو نفرشان آمد، اما هیچکدام نتوانست حریفش را مغلوب کند، این کشتی پیروز نداشت.
بعد از کشتی سید حسین بلندبلند می گفت: بارک الله، بارک الله، چه جوان شجاعی، ماشاءالله پهلوون!

٭٭٭

ورزش تمام شده بود. حاج حسن خیره خیره به صورت ابراهیم نگاه می کرد.
ابراهیم آمد جلو و باتعجب گفت: چیزی شده حاجی!؟
حاج حسن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قدیم های این تهرون، دو تا پهلوون بودند به نا مهای حاج سید حسن رزاّز و حاج صادق بلور فروش، اونها خیلی با هم دوست و رفیق بودند.
توی کشتی هم هیچکس حریفشان نبود. اما مهمتر از همه این بود که بنده های خالصی برای خدا بودند.
همیشه قبل از شروع ورزش کارشان رو با چند آیه قرآن و یه روضه مختصر و با چشمان اشک آلود برای آقا اباعبدالله (ع) شروع می کردند. نَفَس گرم حاج محمد صادق و حاج سید حسن، مریض شفا می داد.
بعد ادامه داد: ابراهیم، من تو رو یه پهلوون می دونم مثل اونها! ابراهیم هم لبخندی زد و گفت: نه حاجی، ما کجا و اونها کجا.
بعضی از بچه ها از اینکه حاج حسن اینطور از ابراهیم تعریف می کرد، ناراحت شدند.
فردای آن روز پنج پهلوان از یکی از زورخانه های تهران به آنجا آمدند. قرار شد بعد از ورزش با بچه های ما کشتی بگیرند. همه قبول کردند که حاج حسن داور شود. بعداز ورزش کشتی ها شروع شد.
چهار مسابقه برگزار شد، دو کشتی را بچه های ما بردند، دو تا هم آنها. اما در کشتی آخرکمی شلوغ کاری شد!
آ نها سر حاج حسن داد می زدند. حاج حسن هم خیلی ناراحت شده بود.
من دقت کردم و دیدم کشتی بعدی بین ابراهیم و یکی از بچه های مهمان است. آنها هم که ابراهیم را خوب می شناختند مطمئن بودند که می بازند.
برای همین شلوغ کاری کردند که اگر باختند تقصیر را بیندازند گردن داور!
همه عصبانی بودند. چند لحظه ای نگذشت که ابراهیم داخل گود آمد. با لبخندی که بر لب داشت با همه بچه های مهمان دست داد. آرامش به جمع ما برگشت.
بعد هم گفت: من کشتی نمی گیرم! همه با تعجب پرسیدیم: چرا !؟
کمی مکث کرد و به آرامی گفت: دوستی و رفاقت ما خیلی بیشتر از این حرفها وکارها ارزش داره!
بعد هم دست حاج حسن را بوسید و با یک صلوات پایان کشتی ها را اعلام کرد.
شاید در آن روز برنده و بازنده نداشتیم. اما برنده واقعی فقط ابراهیم بود.
وقتی هم می خواستیم لباس بپوشیم و برویم. حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهمیدید چرا گفتم ابراهیم پهلوانه!؟
ما همه ساکت بودیم، حاج حسن ادامه داد: ببینید بچه ها، پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید.
ابراهیم امروز با نَفس خودش کشتی گرفت و پیروز شد.
ابراهیم به خاطر خدا با اونها کشتی نگرفت و با این کار جلوی کینه و دعوا را گرفت. بچه ها پهلوانی یعنی همین کاری که امروز دیدید.

٭٭٭

داستان پهلوانی های ابراهیم ادامه داشت تا ماجراهای پیروزی انقلاب پیش آمد.
بعد از آن اکثر بچه ها درگیر مسائل انقلاب شدند و حضورشان در ورزش باستانی خیلی کمتر شد.
تا اینکه ابراهیم پیشنهاد داد که صبح ها در زورخانه نماز جماعت صبح را بخوانیم و بعد ورزش کنیم و همه قبول کردند.
بعد ازآن هر روز صبح برای اذان در زورخانه جمع می شدیم. نماز صبح را به جماعت می خواندیم و ورزش را شروع می کردیم. بعد هم صبحانه مختصری و به سر کارهایمان می رفتیم.
ابراهیم خیلی از این قضیه خوشحال بود. چرا که از طرفی ورزش بچه ها تعطیل نشده بود و از طرفی بچه ها نماز صبح را به جماعت می خواندند.
همیشه هم حدیث پیامبر گرامی اسام را می خواند: « اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داری تا صبح محبوبتر است. »
با شروع جنگ تحمیلی فعالیت زورخانه بسیار کم شد. اکثر بچ هها در جبهه حضور داشتند.
ابراهیم هم کمتر به تهران می آمد. یکبار هم که آمده بود، وسائل ورزش باستانی خودش را برد و در همان مناطق جنگی بساط ورزش باستانی را را ه اندازی کرد.
زورخانه حاج حسن توکل، در تربیت پهلوان های واقعی زبانزد بود. از بچه های آنجا به جز ابراهیم، جوانهای بسیاری بودند که در پیشگاه خداوند پهلوانیشان اثبات شده بود!
آ نها با خون خودشان ایمانشان را حفظ کردند و پهلوانهای واقعی همین ها هستند.
دوران زیبا و معنوی زورخانه حاج حسن در همان سا لهای اول دفاع مقدس، با شهادت شهید حسن شهابی (مرشد زورخانه) شهید اصغررنجبران(فرمانده تیپ عمار) و شهیدان سیدصالحی، محمدشاهرودی، علی خرّمدل، حسن
زاهدی، سید محمد سبحانی، سید جواد مجد پور، رضاپند، حمدالله مرادی، رضا هوریار، مجید فریدوند، قاسم کاظمی و ابراهیم و چندین شهید دیگر و همچنین جانبازی حاج علی نصرالله، مصطفی هرندی وعلی مقدم و همچنین
درگذشت حاج حسن توکل به پایان رسید.
مدتی بعد با تبدیل محل زورخانه به ساختمان مسکونی، دوران ورزش باستانی ما هم به خاطره ها پیوست.

 

منبع :

کتاب سلام بر ابراهیم 1

تارنمای شهید ابراهیم هادی

 

نظرات  (۱)

۰۱ دی ۹۴ ، ۱۶:۴۷ محمدرضا سلمانیان نژاد
ان شاءالله با همین شهید محشور بشی برادر.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی