قسمت چهارم:روزی حلال
خواهر شهید
پیامبراعظم (ص)می فرماید: فرزندانتان را در خوب شدنشان یاری کنید، زیرا هر که بخواهد میتواند نافرمانی را از فرزند خود بیرون کند. (1)
بر این اساس پدرمان در تربیت صحیح ابراهیم و دیگر بچه ها اصلاً کوتاهی نکرد. البته پدرمان بسیار انسان با تقوائی بود. اهل مسجد و هیئت بود و به رزق حلال بسیار اهمیت می داد. او خوب میدانست پیامبر (ص) می فرماید:
” عبادت ده جزء دارد که نه جزء آن به دست آوردن روزی حلال است.” (2)
برای همین وقتی عدهای از اراذل و اوباش در محله امیریه (شاپور) آن زمان، خیلی اذیتش کردند و نمیگذاشتند کاسبی حلالی داشته باشد, مغازهای که از ارث پدری به دست آورده بود را فروخت و به کارخانه قند رفت.
آنجا مشغول کارگری شد. صبح تا شب مقابل کوره می ایستاد. تازه آن موقع توانست خانه ای کوچک بخرد.
ابراهیم بارها گفته بود که اگر پدرم بچههای خوبی تربیت کرد. به خاطر سختیهائی بود که برای رزق حلال میکشید.
هر زمان از دوران کودکی خودش یاد میکرد میگفت: پدرم با من حفظ قرآن کار میکرد. همیشه مرا با خودش به مسجد می برد.بیشتر وقت ها به مسجد محل میرفتیم یا مسجد آیت الله نوری پائین چهارراه سرچشمه می رفتیم.
آنجا هیئت حضرت علی اصغر (ع) بر پا بود و پدرم افتخار خادمی آن هیئت رو داشت.
یادم هست که در همان سالهای پایانی دبستان، ابراهیم کاری کرد که پدر عصبانی شد و گفت: ابراهیم برو بیرون، تا شب هم برنگرد.
ابراهیم تا شب به خانه نیامد. همه خانواده ناراحت بودند که برای ناهار چه کرده. اما روی حرف پدر حرفی نمیزدند.
شب بود که ابراهیم برگشت. با ادب به همه سلام کرد. بلافاصله سوال کردم: ناهار چیکار کردی داداش؟! پدر در حالی که هنوز ناراحت نشان میداد اما منتظر جواب ابراهیم بود.
ابراهیم خیلی آهسته گفت: تو کوچه راه میرفتم، دیدم یه پیر زن کلی وسائل خریده، نمیدونه چیکار کنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم کمک کردم. وسایلش را تا منزلش بردم. پیر زن هم کلی تشکر کرد و سکه پنجریالی به من داد.
نمیخواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول حلاله، چون براش زحمت کشیده بودم. ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم.
پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود که پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهمیت میدهد.
دوستی پدر با ابراهیم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجیب بین آن دو برقرار بود که ثمره آن در رشد شخصیتی این پسر مشخص بود. اما این رابطه دوستانه زیاد طولانی نشد!
ابراهیم نوجوان بود که طعم خوش حمایتهای پدر را از دست داد. در یک غروب غمانگیز سایه سنگین یتیمی را بر سرش احساس کرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد. آن سالها بیشتر دوستان و آشنایان به او توصیه میکردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول کرد.
منبع:
کتاب سلام بر ابراهیم 1
تارنمای شهید ابراهیم هادی